آواره
|
|
نيمه شب بود و غمي تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بيدار
ريخت از پرتو لرزنده ي شمع
سايه ي دسته گلي بر ديوار
همه گل بود ولي روح نداشت
سايه اي مضطرب و لرزان بود
چهره اي سرد و غم انگيز و سياه
گوئيا مرده ي سرگردان بود !
شمع , خاموش شد از تندي باد
اثر از سايه به ديوار نماند !
کس نپرسيد کجا رفت , که بود
که دمي چند در اينجا گذراند !
اين منم خسته درين کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سايه ي خويشم , يا رب ,
روح آواره ي من کيست , کجاست ؟
Alone.jpg)
نظرات شما عزیزان:
|
|
[+]
نوشته شده توسط باران وکیوان در 16:36 |
| |