نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعيت من در ياهو



آمار وب



طراح قالب:



لوگو دوستان



موزيک و ساير امکانات






[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:0 | |








[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 17:45 | |







سزای عشق

به لبخندی مرا از غم رها کن

                 مرا از بی کسی هایم جدا کن

اگر مردن سزای عاشقان است

                  برای مردنم هر شب دعا کن

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 11:41 | |







قصه شمع

 

شمع دانی که دم مرگ به پروانه چه گفت؟

 گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی

                       سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد

 گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی...

 

 

  


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 11:22 | |







 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 21:15 | |







 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 21:12 | |







تقدیم به بارانم

 

همین نا قابل را داشتم

تقدیمش میکنم به تو بارانم


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 15:30 | |







میسوزم

 

 

چون شمع میسوزم

همینگونه آرام وبی صدا

آب میشوم کم کم

تا در نهایت .....


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 15:20 | |







تقدیم به بارانم

تقدیم به بارانم

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم

نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد همآواز با ما :

تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 14:32 | |








[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 13:22 | |








[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 13:17 | |







دوستت دارم

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 12:44 | |







به دیدنم بیا که خیلی تنهام


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 12:36 | |







باران

  


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 12:29 | |







عشق

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 20:58 | |







بوسه

 

تقدیم به عزیز دلم کیوانم

 

    


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 20:51 | |







مادر

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 22:23 | |







جاده

  

جاده هنوز خیس است

و

من همچنان می روم

 

 

به خیال رد پای اشکهایت

 

 

ولی تردید مرا زجر می دهد

 

  

نمی دانم این خیسی اشکهای توست

یا

 

خیسی شرم این جاده از شکست دوباره من؟؟؟

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 22:21 | |







تقدیر

 

زندگی زیباست

زشتی های آن تقصیر ماست

درمسیرش هرچه نازیباست آن تدبیر ماست

زندگي آب رواني است روان مي گذرد ،

آنچه تقدير من و توست همان مي گذرد.

 

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 


 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:27 | |







همسفر

  

زندگی دفتری از خاطره هاست
 

   يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك

 

يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست

  

چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ،

ما همه همسفريم.


 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:8 | |







به یاد توام

یک نفر .....

یک جایی.....

تمام رویاهاش لبخند توست و زمانی که به تو فکر می‌کنه احساس می‌کنه که زندگی واقعا با ارزشه

پس هرگاه احساس تنهایی کردی این حقیقت رو به خاطر داشته باش

یک نفر .....

یک جایی..... در حال فکر کردن به توست

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 19:32 | |







عشق یعنی....

 

نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه

 

چشمانت را با نگاه کسی آشنا کن که زندگی را درک کرده باشه

سرت را روی شانه های کسی بگذار که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه

آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه

 

لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه

 

رویایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه

 

چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه

 

اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند

 

            


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 19:22 | |







خدایا

 

 

 

خدایا!

چه تنگ و تیره و تاریک است، راهی که دلالت تو در آن نیست


 
و چه روشن و حقیقت نما و منیر، راهی که هدایت تو در آن است
 

خدایا!
 
آن دلی که لطافت حضور تو را ندارد، از هر عشق و خوبی و لطف خالیست
 
خدایا!
 
در جاده ای که نسیم عنایت تو نمی وزد و ماهتاب رحمت تو نمی تابد

 
کدام دل، راه به حقیقت تو می برد؟

خدایا!

. . . . .

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:58 | |







مناجات

خدایا!

چنان نزدیکی

که نمی توانم ببینمت .

صدای تو هر لحظه با من سخن می گوید ،

اما من آنرا نمی شنوم .

مرا به اعماق درونم ببر

تا شکوه بی پرده جمال تو را بشنوم .

مرا بیاموز

پیوسته تو را بجویم

و همواره به عنوان یگانه پناهم

به تو رو کنم .

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:44 | |







همه جا با تو هستم

همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم 

نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم

نیست یادی در قلبم جز یاد تو

 نیست مهری جز مهر تو در دلم


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 9:24 | |







باران

باران را باید حس کرد

نه تنها زیر آن خیس شد


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 9:17 | |







صدام کن

 

صدام کن


اگه یه روزی چشمات پر از اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی
صدام کن


بهت قول نمی دم که ساکتت کنم منم پا به پات گریه می کنم
صدام کن


اگه دنبال مجسمه سکوت می گشی تا سرش داد بزنی
صدام کن


قول میدم ساکت بمونم
صدام کن
اگه دنبال یه همدرد گشتی تا باهات همراهی کنه


صدام کن
من همیشه همراه تو ام


صدام کن
اگه ………..
نه دیگه دنبال بهونه نگرد که صدام کنی


فقط صدام کن
صدام کن

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:29 | |







بی وفا

 

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشک است و بی قراری

یک بغل از ارزوهای محالی…

تا ابد چشم انتظاری…

فکر پایان و جدایی…

ترسم از این است که شاید

در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی…

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 18:19 | |







خیلی وقته دیگه بارون نزده

 

 

خيلي وقته ديگه بارون نزده

 

رنگ عشق به اين خيابون نزده

   

خيلي وقته ابري پرپر نشده

 

دل آسمون سبك تر نشده

 

  

مه سرد رو تن پنجره ها 

 

مثل بغض توي سينه ي منه 

 

ابر چشمام پر اشكه اي خدا

   

وقتشه دوباره بارون بزنه 

 

خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده 

 

قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده

 

  

بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست

 

   

كوه غصه از دلم رفتني نيست

 

 

حرف عشق تو رو من با كي بگم؟

 

  

همه حرفها كه آخه گفتني نيست

 

  

خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده

 


 

قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 13:43 | |







عشق یا دوستی؟

 

 

روزی عشق از دوستی پرسید

 


 

تفاوت من و تو در چیست؟

 


 

دوستی گفت:من دیگران را با سلام آشنا میکنم تو با نگاه

 


 

من آنان را با دروغ جدا میکنم تو با مرگ . . . . .

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 10:40 | |








 یاد سهراب بخیر . . . . . .

 

آن سپهری که تا لحظه خاموشی گفت

 

باورت گر بشود گر نشود حرفی نیست

 

اما نفسم میگیرد


در هوایی که نفس های تو نیست . . . . . . .

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 10:32 | |







غزل

   

تو مرا می فهمی  

 

من تورا می خواهم  

و همین ساده ترین قصه یک انسان است  

تو مرا می خوانی  

 

 

من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم 

 

و تو هم می دانی  

 

تا ابد در دل من می مانی

از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل 

از برای گفتنت باید که مولانا شوم

 



 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 17:2 | |







شیشه

 

 

روی آن شیشه تبدار تو را (ها) کردم

 

 

اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

 

 

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد

 

 

شیشه را یک شب تبدیل به دریا کردم

 

 

با سر انگشت کشیدم به دلش عکس تو را

 

 

عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 16:50 | |







باران


آسمان بارانی ست


همگي مي گذرند


چتر دارند به دست تا نبارد
باران بر سر و صورتشان


اما .....


من تنها و رها


زير اين سقف سياه


گام بر مي دارم بي چتر


و به تو مي انديشم !!!!!

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 13:36 | |







روزگار

 

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كم كم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت


 مازیاران چشم یاری داشتیم     خود غلط بود آنچه ماپنداشتیم

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 13:22 | |







آواره

 

 

نيمه شب بود و غمي تازه نفس

 

ره خوابم زد و ماندم بيدار 

 

ريخت از پرتو لرزنده ي شمع

سايه ي دسته گلي بر ديوار 

 

 

همه گل بود ولي روح نداشت

 

سايه اي مضطرب و لرزان بود

 

چهره اي سرد و غم انگيز و سياه

 

گوئيا مرده ي سرگردان بود !

 

 

شمع , خاموش شد از تندي باد 

 

اثر از سايه به ديوار نماند !

 

کس نپرسيد کجا رفت , که بود 

که دمي چند در اينجا گذراند !

 

 

اين منم خسته درين کلبه تنگ

 

جسم درمانده ام از روح جداست

 

من اگر سايه ي خويشم , يا رب ,

 

روح آواره ي من کيست , کجاست ؟

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 16:36 | |







نشانی..

   

هیچ جمله ای و شعری قشنگ نیست مگر آنکه نشانی از تو در آن داشته باشد .  

حال هرکس که می خواهد آن را سروده یا نوشته باشد.  

من آن می پسندم که نشانی از خانه ات می پرسد و به رمز می نمایاند

" خانه ی دوست کجاست ... "

  

 

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 16:20 | |







عشق چیست؟

 کودکی را پرسیدند عشق یعنی چه  ؟ گفت بازی

نوجوانی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟  گفت رفیق بازی

جوانی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟  گفت پول

پیری را پرسیدند عشق یعنی چه ؟ گفت عمر

عاشقی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟   چیزی نگفت گریست و رفت


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 15:56 | |







نیایش

 

پروردگارا ....

             

داده هایت نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم.

                            

چون داده هایت نعمت نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

    

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

که تنها دل من ؛ دل نیست
.  .   .   .  .  .   .  .

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 15:44 | |







گل سرخ

 

زندگی خوردن و خوابیدن نیست

 

 

انتظار و هوس و دیدن و نا دیدن نیست

 

 

زندگی چون گل سرخ است

 

 

پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف

 

 

یادمان باشد اگر گل چیدیم

 

 

عطر و برگ و گل و خار همه همسایه ی دیوار به دیوار همند.

 

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 15:17 | |







نمی خواهم بمیرم

 

نمی خواهم بمیرم با که باید گفت

کجا باید صدا سر داد

در زیر کدامین آسمان روی کدامین کوه

که از ذرات هستی ره برد طوفان این اندوه

که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد

کجا باید صدا سر داد

فضا خاموش و درگاه قضا دور است

زمین کر آسمان کور است

نمی خواهم بمیرم باکه باید گفت

اگر زشت و اگر زیبا

اگر دون و اگر والا

من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوستتر دارم

به دوشم گرچه بار غم توان فرساست

وجودم گرچه گردآلود سختی هاست

نمیخواهم از اینجا دست بر دارم

تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب و نازنین بستست

دلم با صد هزاران رشته با این خلق و با این مهر و با این ماه پیوستست

مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست

توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست

توان همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست

جهان بیمار و رنجوراست

دو روزی را که بر بالین یک بیمار باید زیست

اگر دردی زجانش بر ندارم نا جوانمردیست

نمیخواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم

بمانم تا عدالت را بیفروزم برافروزم

خرد را مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم

به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم

چه فردای

چه دنیای

جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نوراست

نمیخواهم بمیرم

ای خدا
ای آسمان

ای شب

نمیخواهم

نمیخواهم

نمیخواهم

مگر زور است


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 14:57 | |







قصه شمع

 

سوختن قصه شمع است ولی قصه ما ست

شاید این قصه تنهائی ما کار خداست

انقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

که جهنم نگذارد به تنم تاثیری

 


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 14:55 | |







ای کاش

 

کاش گاهی وقتا خدا از پشت اون ابرا میومد بیرون و

گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد که

آهای ! ! ! !

.......بگیر بشین سر جات

انقدر غر نزن

همینه که هست !

بعد یک چشمک میزد و آروم تو گوشم میگفت

نگران نباش همه چی درست میشه.....تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول


[+] نوشته شده توسط باران وکیوان در 14:53 | |



کپي برداري بدون ذکر منبع غير مجاز مي باشد

طراح قالب : ميهن تم