نمی خواهم بمیرم با که باید گفت
کجا باید صدا سر داد
در زیر کدامین آسمان روی کدامین کوه
که از ذرات هستی ره برد طوفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد
کجا باید صدا سر داد
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم باکه باید گفت
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را هزاران بار از آن دنیای باقی دوستتر دارم
به دوشم گرچه بار غم توان فرساست
وجودم گرچه گردآلود سختی هاست
نمیخواهم از اینجا دست بر دارم
تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب و نازنین بستست
دلم با صد هزاران رشته با این خلق و با این مهر و با این ماه پیوستست
مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
توان همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست
جهان بیمار و رنجوراست
دو روزی را که بر بالین یک بیمار باید زیست
اگر دردی زجانش بر ندارم نا جوانمردیست
نمیخواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را بیفروزم برافروزم
خرد را مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فرداهای بهتر گل برافشانم
چه فردای
چه دنیای
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نوراست
نمیخواهم بمیرم
ای خدا
ای آسمان
ای شب
نمیخواهم
نمیخواهم
نمیخواهم
مگر زور است
|